بنویس!
باری دگر به احترام ندامت روزهای نبودنت..
بنویس به کابوس کوچک خوانده نشدن،
به یاد شروع دوستیات با قلم.
بنویس، چرا که این روزها،
هیچ نتواند تو را آرامش بخشد, جز دوستی.
وز سراب انسانهای پوشالی گذر کن
که در پشت قله هایش انسانیت را به چشم میتوان دید، نه به خیال.
باری دگر بنویس،
به یاد آبشار باران، زمستان و آدم برفی، silvermoon city،
شهربازی، دریاچه نقرهای، چشمهایش،
به یاد انجمن شاعران مرده، به یاد تناقض و تعادل و تعامل.
بنویس که شاید تنها یادگارت ازین کالبد زجر کشیده
دست نوشته هایت باشد.
که به آن هر آنکه باید ارزش قائل میشود.
و هر آنکه ارزش قائل شد خودش را خواهد یافت.
باری دگر بنویس از درخشش شباهنگ و سهیل
در صفحه سیاهت، که به درازای عمر سویش میتازی.
بنویس از قل و زنجیر زمانه
و از ادعای رهایی در میان قفسی تازه، که افسونت کرده است.
بنویس از آب و آتش..
که ابرهایش را باد به رویای ماجراجویی میرساند.
بنویس از جادوی آسمانِ دور، اما نزدیک...
بنویس؛ باری دیگر...