از تو تنها...
گذران دیده و یادی که به جایی نرسید
ز پس و پیش و همین حال صدایی نچکید
خشکیِ روح که در هر نفسی میخواند
به سخن نیست دگر ، در تب و تابم منِشین
شاید اندوه کند در طلبت رخنه برو
شاید این بار دگر روح و دماغی نرسید
یادت آرم که بگفتت دگرت راهی نیست
زین حقیر بینوا هم که دوایی نرسید
بگمت از دو جهانی که دگر خسته شدم
از سلامی که ز هردو به کجایی نرسید
بِنِگر کز منِ دیوانه دگر راهی نیست
در کجا شخص به یکتا به جهانی برسید؟
همه اصواتِ سماوات به جمع است ، شنو
کز تو تنها، ثمری ریشه به جانی ندوید
طارمی را که به سِحرش همه دیوانه شدند
بِنِگر کز صُوَرش اختر یکتا نتپید
همه با هم به نگاهت بنشستند به جمع
که دگر هیچ نبود کز تو به آنان نرسید
... ع.م