به دلیل یه سری از الطاف بیان :)) من دیگه شعری اینجا نمیذارم... :-"
و خب وبلاگم قراره بیشتر حالت وبلاگ به خودش بگیره :-"
شعر تو ادامه مطلب...
به دلیل یه سری از الطاف بیان :)) من دیگه شعری اینجا نمیذارم... :-"
و خب وبلاگم قراره بیشتر حالت وبلاگ به خودش بگیره :-"
شعر تو ادامه مطلب...
من همان دیوانه ای در چشمه، جوشان ها
اندکی افسردگی در جاریِ رود ها
سرگذشتی رو به جاویدان
به دریا ها
ولیکن همچنان مبهم
در آن اندک مکانِ جسم میدیدم؟
ولی خود را نمیدیدم؟
این دگر چیست؟ از کجا آمد؟
کَس مگر خود را نباید دید در اول؟
... ع.م
+ آفتاب در گذر است ، از رخ مهتاب چه خواهی؟
مگر از عقل گذشته ثمرت نور نخواهی؟
- من به دل راه ندادم ، جز رخ ماه درخشان
به کسی عهد نبستم به جز آن ماه زر افشان
که زر اش کس نتوان دید ، چنین در نظر آمد.
که دلش کس نتوان چید ، چنین در نظر آمد.
+ به سلام آورش این دم ، به رخش دیده نپوشان
به سخن درآورش هم به مغاک چشم افشان
- به چه کرده ای دلت خوش ز سراب سخنانت
که به افسار نبندد به همین سهل ، صیانت
تو که دانی که من از دیده همی راه بریدم
چه توقع برود از من و از چشم سپیدم
... ع.م
چه دنیایی گذشت بر من ، چه کرده این دلِ تنگم
چرا ها آمده در ذهن ، چه باشد در دلم باری
به افکاری ، گذر کرده ، به یاد آرَد زمان ها را
به چه افسون شده این دل ؛ به دریایی ، به سودایی
ز عودت خسته ام اینبار ، زمان رؤیت ات گشته
چو ماهای بر دلم اَفشا ، تمامِ نورِ دیدارت
... ع.م